ارشیاارشیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

ارشیای مامان وبابا

مادر بزرگ

مادر بزرگ مهربونم یه جای خوش آب و هوا نزدیک شهرمون کرج تو یه روستای کوچیک زندگی میکنه و وقتی هوا سرد میشه اواسط پاییز میاد پیش بچه ها و نوهاش به قول خودش میاد شهر...... مادرم هفته پیش زنگ زد و گفت مادر بزرگم اومده خیلی خوشحال شدم دلم براش خیلی تنگ شده بود مدتها بود که ندیده بودمش بعدظهر وقتی ارشیا از خواب بیدار شد آماده شدیم و رفتیم خونه مامانم دیدن مادربزرگم فکر میکردم اگه ارشیا مادر بزرگم ببین غریبی کنه چون خیلی وقته که ندیدتش و زمانی هم که دیدتش کوچیک بوده با این تصور رفتیم دیدنش.... وقتی ارشیا از در وارد خونه شد رفت پیشش دست داد سلام کرد وبعدش اونو بغل کردو بوسید مادر بزرگم بغلش کرد بوسش کرد بهش گفت تو منو میشناسی ارشیا خیلی راحت ...
26 دی 1391

سه هفته تاخیر

با شرمندگی خیلی زیاد تقریبا سه هفته شده که مامانی سراغ وبلاگت نیومده علتشم متاسفانه قطع اینترنت از سوی مخابرات منطقه محل زندگیمون بود چدین بار تماس تلفنی گرفته شد و بابا احمد حتی حضوری هم به مخابرات رفت و فقط اعلام میشد مشکل از ماست در حال درست شدن است و این قضیه سه هفته طول کشید تا بالاخره سیستم اینترنتی وصل شد اما چه وصل شدنی با کلی دردسر سیستم باز میشه با کلی تاخیر و........همچنان ادامه دارد....... پسسسر گللللللم شرمننننننندهههههههههه ...
26 دی 1391

اتفاقات این چند وقته......

تو این چند هفته که اینترنتمون قطع بود متاسفانه مامان هم سرمای شدیدی خورده بود و چند روزی رو خونه استراحت میکرد خیلی مراقب بودم که شما سرما نخورین و خدا رو شکر این اتفاق نیوفتاد حسابی مامان حالش بد بود و با خودم فکر میکردم اگه این ویروس شما و بابایی یگیرین چه خواهد شد ........ ولی با کارهایی که مامان تو خونه انجام میدادو مراقبت از خودش خوشبختانه شماها مریض نشدین.... یههههههههههههه     اتفااااااااااااااااااااااااق قشنگگگگگگگگگگگ روز اول سرماخوردگی مامان که خیلی حالم بد بود بابا احمد صبح باید جایی میرفتند و کار داشتن قول دادن زود بیان خونه که مامان حالش خوب نبود خوابیده بودم که شما از خواب بیدار شدین مامان مجبور ش...
26 دی 1391

عشق پایانی نداره....

گاهی وقتا با خودم فکر میکنم نی نی ها مفهوم عشق میفهمن یعنی یه بچه دو ساله میفهم عشق یعنی چی؟؟؟؟؟دوست داشتن از دید این کوچولو ها چقدر عمیق خالص و ناب؟؟؟؟؟؟ارشیا دردونه مامان تازگیها رفتارش سرشار از عشق و محبت کارایی میکنه حرفهایی میزنه که من گاهی اوقات متعجب میمونم از این همه فهمیدن و ما بزرگترها فکر میکنیم هنوز این نی نی های ناز کوچیکن برای درک این مفاهیم..... گل پسر مامان خیلی با محبت....دلش وقت برای کسی تنگ میشه با سادگی تمام میگه.... مثلا ....مامان دایی رضا کجاست؟؟؟؟؟مامان میگه سر کار ارشیا میگه دوسش دارم دایی رو ..... وبه همین سادگی احساسش بیان میکنه ..... (ارشیا عاشق دایی رضاش)و جالب اینجاست اگه ما خونه مامان بزرگ باشیم وقتی د...
12 دی 1391

خواب پسری....

امان از دست خواب این گل پسری که.......چند وقتیه ساعت خوابت تغییر کرده و مامان یه کم اذیت میشه چون شبها دیر میخوابی و مامانم مجبور دیر بخواب و همه برنامه های کاری مامان بهم خورده  این مشکل باید با یه برنامه ریزی حل بشه آخه یک ساله که شما صبحها ساعت ٩ و نهایتا ١٠ بیدار میشی هم صبحانت  میخوری هم بعدظهرها میخوابی تقریبا دو ساعت وشبها هم تا بابایی بیاد شما بیدارین و شاد پر انرزی.....و موقع خواب که میشه میخوابین و اذیت نمیکنی ولی جدیدا صبحها ساعت ١٢ ظهر از خواب بیدار مبشی  اونم تازه مامان بیدارت میکنه چنان غرق خوابی که نگو.......دیگه ظهر نمیخوابی ساعت ٨ شب که میشه نق زدنت شروع میشه اکه بخوای بخوابی تا بابایی بیاد بیدار میشی و شب دی...
11 دی 1391

عاشقتم....

آخه من از دست تو چیکارکنم با این شیرین زبونیات خوشمزه مامان امروز ظهر اومدی تو آشپز خونه میگی مامان ارشیا آبنبات میخواد....یه دونه بهت دادم.... گفتی این یکی ....دوتا کف دستت باز میکنی هر چی میخوای باید دو تا بدیم یکی این کف دست یکی اون کف دست .....گفتم نه همین یه دونه کافیه دندونات خراب میشه آبنبات خوب نیست بخوری راضی شدی رفتی.... چند دقیقه بعد اومدی دوباره گفتی مامان خوردم آبنبات بده.... گفتم نه .....دوباره تکرار کردی جملت..... گفتم نه یه دونه خوردی کافیه ......با ناز گفتی مامان......در حالی که مشغول کار کردن بودم بهت یه نگاهی کردم دلم غش رفت با اون التماست......تا اومدم بگم یه دونه دیگه میتونی بخوری فقط یه دونه......بهم گفتی مام...
9 دی 1391

ارشیا و خوراکیها

پسر گلم نی نی خوش خوراکی بوده و هست و از همون ساعتهای اولیه ورودت با این دنیای پر تلاطم خوب شیر خوردن آغاز کردی و ادامه دادی....تا اینکه نوبت به غذای کمکی رسید که اونم با استقبال خوبی آغاز شد و ادامه پیدا کرد...(البته گاهی وقتا پیش میومد که علاقه ای به بعضی از خوراکیها ویا مواد غذایی از خود نشان نمیدادی اما کوتاه مدت بود و روش دیگه ای رو مامان شروع میکرد.....کلا خوب غذا میخوری و حتی گاهی وقتا خودت تقاضای غذا از مامان میکنی....فقط یه دوره کوتاه مدت خوب غذا نمیخوردی و کم اشتها بودی زمانی که 2 ساله شده بودی و پایان شیر خوردنت بود و باید کم کم شپر رو کنار میذاشتی و خیلی برات سخت بود و از اونجایی که شما پسر عاطفی و مهربونی هستین  وابستگی زی...
7 دی 1391

یلدا مبارک

                          شب یلدا همیشه جاودانی است                                   زمستان را بهار زندگانی است     شب یلدا شب فر و کیان است  نشان از سنت ایرانیان است    گل پسرم سلام یلدا برای شما و همه نی نی ها ی خوشگل مبارک .... مثل همیشه شب یلدا پیش مامان بزرگ و بابا بزرگ اینا بودیم کنار خاله نازی ...
6 دی 1391